می توانم بگویم مرد غریبه در اتوبوس با سبزه طوری رفتار می کرد که انگار مدت هاست همدیگر را می شناسند. او با چاپلوسی دراز کشید در حالی که دختر داشت دیکش را می مکید و آنها بدون هیچ خجالتی یکدیگر را لعنت کردند. دختر نه تنها سوار اتوبوس شد، بلکه برجستگی های قوی سوراخ خود را از چوب آن مرد نیز احساس کرد.
آره، خب، مطمئناً لعنتی با او معلوم شد، احتمالاً عصبی است که دوربین ایستاده است، مشکل همین است، اما در کل دیک و چیزی برای ستایش آن مرد وجود دارد، فقط باید آن را کباب می کردم و همه چیز درست می شد .